این تویی؟؟!
باورش سخته هم برای من وهم برای باباکه به همین زودی یه خانوم مستقل ومودب ومرتب وهمه چی تموم داری میشی....نفسی دیروزعصروقتی بابااومددنبالمون تابریم خریدچون ازصبح خیلی کارداشتیم واتاق تکونی شماوحسابی خسته بودی گفتی مامی من نمیام شمابرید!!!من:واقعا میتونی بمونی؟؟ تو:آره یه کارتون دورابذاربرام تانگاه کنم وشمابیایید!!!! ته ته قلبم آشوب ومهمتراینکه نبایدجلوت نگرانی به توراه میدادم؛ استقبال کردم وباخوندن آیه وسوره وصلوات وقفل کردن درب ورودی رفتم ودلم روجاگذاشتم پیشت....حدودیک ساعت شدرفت وبرگشتمون وبیشتراز7بارباگوشی باباتماس گرفتی.شنیدن صدات عجب صفایی داشت....مبارک باشه یه مرحله جدیدازبزرگ شدنت.